دانلود رایگان گزارش تخصصی معلمان اول راهنمایی
چکیده:
در روز اول مدرسه، طی سه زنگ، در هر سه کلاس دوم حضور پیدا کردم.در هر کلاس، طبق روال ، بعد از سلام واحوال پرسی ، معارفه و حضور و غیاب معمول ،با صحبت از سر فصل های کتاب درسی ،موضوعـاتی که در کتاب ریاضی دوم راهنمـائی یاد می گیریم را،برای بچه ها تشریح کردم اما، آنچه در هر سه کلاس به طور آزار دهنده ای، غیر قابل انکار بود ؛ بی میلی دانش آموزان از حضـور در کلاس بود .بی حوصلگی بچه ها ،رشته کلام را از من می ربود؛نگاه های مکرر آنها به ساعت های مچی شان، خمیازه کشیدن های پی در پی اکثرشان و…. همه گویای آن بود که حضور مرا در کلاس نمی خواهند. برخی اصلاً مرا به «هیچ» هم نمی دیدند. در روزهای دوم و سوم نیز نتیجه اسف بار تر بود واقعاًکلاس ریاضی برای بچه ها جدی نبود.چرا ؟چرا؟… باید پاسخ این سوال را هرچه سریعتـر پیـدا می کردم. ومی بایسـت بـا بررسی علل این بی تفاوتی راهی پیـدا می کـردم تـا شعـله های شـوق به آموختن را در وجود آنان روشن کند.
به جـز این« درد» آزار دهنـده، مشکل اسـاسی من «زمـان »بود. هر ساعتی که می گذشت من «زمان» را از دست می دادم .پس افکار و شیوه عملکردم را بر دو پایه طبقه بندی نمودم: 1-پیشبرد درس ریاضی به تناسب و پذیرش کلاس از نظر علمی و روابط متقابل2بررسی علل وجود«نگرش»فعلی دانش آموزان نسبت به درس ریاضی و یافتن راهی برای تغییرآن .
مقدمه:
توصیف وضع موجود
اینجانب…………. معلم ریاضی راهنمایی در مدرسه ………………………مشغول به تدریس می باشم.در روز اول مدرسه، طی سه زنگ، در هر سه کلاس دوم حضور پیدا کردم.در هر کلاس، طبق روال ، بعد از سلام واحوال پرسی ، معارفه و حضور و غیاب معمول ،با صحبت از سر فصل های کتاب درسی ،موضوعـاتی که در کتاب ریاضی دوم راهنمـائی یاد می گیریم را،برای بچه ها تشریح کردم و آنها را با پیش نیـاز های این مبـاحث و نـیز با کاربرد آنها در سـال های بعد آشنـا نمودم. در خلال صحبت، از انضبـاط کلاس و چگونگی تلاش آنهـا برای کسب نمره مستـمر و موفقیت بیشترشان در سال تحصیلی نیز، نکاتی را یاد آور شدم. اما، آنچه در هر سه کلاس به طور آزار دهنده ای، غیر قابل انکار بود ؛ بی میلی دانش آموزان از حضـور در کلاس بود .بی حوصلگی بچه ها ،رشته کلام را از من می ربود؛نگاه های مکرر آنها به ساعت های مچی شان، خمیازه کشیدن های پی در پی اکثرشان و…. همه گویای آن بود که حضور مرا در کلاس نمی خواهند. برخی اصلاً مرا به «هیچ» هم نمی دیدند.